خونه مامانی
روز هفتم عید رفتیم خونه مامانی ساعت 7 عصر بود رسیدیم خاله بدو بدو امد بردت توی خونه آخه دلش برات خیلی تنگ شده بود به خاله فرخنده می گفتی آله آله و همش دنبالش بودی و خاله هم همش باهات بازی می کرد برات عروسک می آورد و خلاصه همش با هم مشغول بازی بودید روز دهم عید رفتیم یه جای که به اسم ماکوله که قراره سد تا اونجا بره و رفتیم بالای کوه و عکس گرفتیم تا اینکه روز 11 فروردین با بابای و مامانی و خاله رفتیم اصفهان هوا یکم ابری و سرد بود اما بازم خیلی خوش گذشت اول رفتیم سی و سه پل، رفتیم بالای پل نشستم و چای خوردیم و عکس هم گرفتیم . بعدش رفتیم باغ پرندگان اونجا خیلی قشنگ بود پر از پرنده بو...
نویسنده :
زهره
13:16